باب الحوائج هستی و عالم گدایتان
امّید نا امیدها نوشته خدایتان
ای ملجاء همیشگی بی پناه ها
ای مستجاب لحظه به لحظه دعایتان
میگفت مادرم که دخیل های بسته اش
وا شد به روضه ها و به این سفره هایتان!
آقا به کاظمین تو گر ره نداده اند
پرواز کرده دل به کنار رضایتان
بدکاره ای رسیده به آزارتان ولی
در سجده ات فتاد و شده مبتلایتان
گویا اسیر جذبه ی روحانی ات شدند
جمع ِ محافظان ِ به زندان سرایتان
ای آسمان نشین و امام فرشته ها
مقتل چرا نوشته سیاهچال جایتان؟
اصلا مگر سیاهچال برای شما کم است ؟
زنجیر و قل زدند چرا دست و پایتان؟
در زیر تازیانه ی این بی حیاترین
تقطیع میشود نفس و ناله هایتان
با این قواره های کفن بهر تو دلم
رفته کنار بی کفن کربلایتان
***یاسر مسافر***